شهدای روستای گلیرد

شهدای روستای گلیرد

این سایت به عشق شهدای محل ساخته شده .امیدوار هستم که از این سایت خوشتون بیاد.
شهید رجبعلی برزگر
شهید عینعلی قنبریان
شهید حسین نوریان
شهید اسماعیل مشمولی
شهید عسگری اسماعیلی
شهید علی محمد هادیان

آخرین نظرات
نویسندگان

تو همیشه با منی/دل نوشته مرجان ارباب بیکس

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ق.ظ

با گریه گفتم: برمی گردی؟ لبخندی زدی و گفتی: حتما برمی گردم یا با شهادت یا با ...ولی تو غصه نخور، من و تو همیشه با هم هستیم و دوباره دست لرزان و سینه و قطعه عکسی که ترک هایی کوچک و نازک خورده بود. من و تو باز هم با هم بودیم تا آن روز که...
شناسه خبر : 18449 تاریخ انتشار :۱۳۹۴/۰۸/۰۳



تا شهدا: دفتر تاریخ را ورق می زنم اما نه به جلو، به عقب. به روزهایی که گذشتند، به سال هایی که به خاطره ها پیوستند و به تو ... یادت هست روز رفتن را... کوله بارت را بر دوش انداختی، چفیه ات را از دستهایم گرفتی و به جان خود پیوند زدی و من با اشک و به تمنا گفتم: پدر پس من چه؟ و تو در پاسخ چشم های گریانم دست در جیب خود بردی، قطعه عکسی با وسواسی خاص بیرون آوردی و گفتی: تو همیشه با منی، در جنگ و در جبهه و من خندیدم و تو... من با تو بودم در جبهه و در جنگ. با خنده هایت خندیدم و با گریه هایت اشک ریختم.

شب های جمعه من بودم و تو و مفاتیح و اشک و دعا و تو بودی و من و مفاتیح و اشک و دعا.

من اشک می ریختم و تو ناله می کردی. من فریاد می کشیدم و تو ضجه می زدی.

یادت هست در اولین روز عملیات مشترکمان، من بودم و تو و یک لشکر و تو جزو نخستین نفراتی بودی که با تیر های دشمن پذیرایی شدی.

تو مجروح شدی و من آن طرف تر از زخم تنت به تو زل زده بودم. تو دست خونینت را روی سینه گذاشتی و گفتی: دخترم نگران نباش و آن وقت بود که برای اولین بار زخمش را روی تنم احساس کردم.

شب های بی تابی ات را خوب به یاد دارم. تو با من حرف می زدی و من پاسخ تو را با نگاه می دادم و تو نگاهت را با نگاهم پیوند می زدی.

من و تو با هم بودیم حتی در عملیات ویژه ات که باید تنها و پنهانی برای شناسایی می رفتی. تو به فرمانده قول دادی که تنها می روی اما یادت رفته بود که من نیز هستم، مثل همیشه در همه جا.
باز هم مثل همیشه من و تو پیروز شدیم. عملیات پشت عملیات و ماموریت پشت ماموریت. یک روز با هم برگشتیم، برگشتیم و ماندیم و دوباره موعد وداع رسید. تو پیشانی ام را بوسیدی و گفتی: مواظب خودت باش.

با گریه گفتم: برمی گردی؟ لبخندی زدی و گفتی: حتما برمی گردم یا با شهادت یا با ...ولی تو غصه نخور، من و تو همیشه با هم هستیم و دوباره دست لرزان و سینه و قطعه عکسی که ترک هایی کوچک و نازک خورده بود. من و تو باز هم با هم بودیم تا آن روز که...

برای چندمین بار تنت میزبان گلوله دشمن شد و این بار من نیز در امان نبودم. گلوله ای مستقیم سینه ات را نشانه رفت.

فریاد زدم، نه ازترس، نه از وحشت، نه از مرگ. فریاد زدم تا بشنوی و برگردی. اما تو نشنیدی و برنگشتی. دستت را سپر جانم کردی اما گلوله مستقیم به سمت سینه ات نزدیک شد. خواستم سپرت شوم محکم و استوار، اما نشد. گلوله گذشت و رسید به قلبت و بعد... دستان لرزانت عکسی را بیرون کشید. خونین و تیر خورده. لبخندی زدی و گفتی: گفتم با هم هستیم، همیشه و همه جا.

وقتی پیکر گلگونت را دیدم، فریاد کشیدم و گفتم: دیدی آخرش هم رفیق نیمه راه شدی.


*تا شقایق هست

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۴
بسیجی بی ادعا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی