اعزام..
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ب.ظ
گریه می کرد. همه سوار اتوبوس می شدند، اما او را از اتوبوس پیاده می کردند. باز فرار می کرد و وارد اتوبوس می شد. مسئول اعزام با مهربانی آمد و گفت:«بیا این تفنگ ژ-3 را بگیر و باز و بسته کن، اگر بلد بودی اعزامت می کنیم! بستن ژ3 را تمام کرد. وقتی با خوشحالی بلند شد تا آن را به مسئول اعزام نشان بدهد اتوبوس حرکت کرده بود!
*************
دل لیلائیم بایاد تون شده هرشب مجنون..
دو چشمم از فراقتون شده چون چشمه کارون.
گرم سوز و نوایم. بیقرار شمایم .... چون شما ای شهیدان ، عاشق کربلایم....
۹۴/۰۸/۱۱