شهدای روستای گلیرد

شهدای روستای گلیرد

این سایت به عشق شهدای محل ساخته شده .امیدوار هستم که از این سایت خوشتون بیاد.
شهید رجبعلی برزگر
شهید عینعلی قنبریان
شهید حسین نوریان
شهید اسماعیل مشمولی
شهید عسگری اسماعیلی
شهید علی محمد هادیان

آخرین نظرات
نویسندگان

۸۲ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

پای درد و دل مادران شهدا

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۸
بسیجی بی ادعا

دیپلماسی التماسی ، مجاهدت انقلابی ...

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۱ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۱
بسیجی بی ادعا

اگه شهید نشیم میمیریم..

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۸
بسیجی بی ادعا

سربه دامن مولا

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ


وقتی ترکش به قلبش خورد ، بلند گفت: یا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف



سرش رو بلند کردم که بذارم روی پایم

گفت: ول کن سرم رو ، بذار آقا سرم رو بغل کنه

هنوز لبخند به لب داشت و چشماش به افق بود که پر کشید

چه پر کشیدن با شکوهی

با لبخند ، روی پاهای مولا ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۲
بسیجی بی ادعا

رقیه های ایران ...هنوز چشم انتظارند

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۱
بسیجی بی ادعا

چند نفر خم شدند تا ما راست بایستیم

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۴
بسیجی بی ادعا

بابا..

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ب.ظ


نمیدونم چرا به این عکس نگاه میکنم ی بغضی وجودمو میگیره !!!!!

چی میشه گفت !!!!

شما بگین با دیدن این عکس یاد چی میفتین ......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۰
بسیجی بی ادعا

بر زمین افتادند ... تا بر زمین نیفتیم

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ


ای شهید ، ای که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای دستی برآر ...

و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز ازین منجلاب بیرون کش


پی نوشت: این روزا به دعاتون خیلی نیاز دارم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۶
بسیجی بی ادعا

چرا شرمنده نمی شوم …

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ


به کدامین شهید بابا می گویی؟؟
چرا شرمنده نمی شوم!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۳
بسیجی بی ادعا

ظاهر فریبنده دنیا...

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

ظاهر فریبنده دنیا ... حریفشان نشد ؛ دنیا را ضربه فنی کردند. قهرمانان واقعی شهدا هستند



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۵
بسیجی بی ادعا

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ...

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۲ ق.ظ


✨ " شهید گمــــــــنام "

سنگر به سنگر✨

به دنبالت گشتم✨

کجا جا خوش کرده ای ؟✨

میان کدامین بوته گل سرخ ؟✨

که چنین در سکوت مانده دلت✨

افتان و خیزان ؛✨

سنگر به سنگر ؛✨

به جستجویت بودم✨

نشانه ای !؟✨

آثاری !؟✨

پلاکی ... ؟!✨

یافتم ... !✨

بالاخره یافتم✨

پلاکت را می گویم✨

خاک مقدس ِ روی پلاک را رُبودم✨

طوطیای دیدگانم نمودم✨

پلاکت نیز همنام ِ اسمت بود✨

" شهید گمــــــــــنام "✨

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۲
بسیجی بی ادعا

سلامتی همه مادران شهدا صلوات..

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ق.ظ


الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم..ْ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۱:۳۲
بسیجی بی ادعا

این روز های خوش… آسان به دست نیامده اند!

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۱ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۱
بسیجی بی ادعا

فارغ التحصیلی‌ات مبارک آقای دکتر

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ

عکسی که مشاهده می کنید، در لحظات وداع مادر شهید ایرج خسروی با پیکر فرزندش گرفته شده است

شهید ایرج خسروی در سال ۱۳۳۸ در برجرود به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۵۴ با بورسیه ارتش به دانشگاه پزشکی تهران راه پیدا کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، شهید خسروی که خود را به سپاه پاسداران منتقل نموده بود ، سرانجام در دوم فروردین ۱۳۶۱ در جریان عملیات فتح المبین،یعنی درست هنگامی که باید مدرک فارغ التحصیلی خود را از دانشگاه تهران دریافت می کرد، در آزمون الهی پذیرفته شد و شربت شهادت نوشید.

عکسی که مشاهده می کنید، در لحظات وداع مادر شهید ایرج خسروی با پیکر فرزندش گرفته شده است. شادی روح این شهید عزیز و تمامی شهدای جامعه پزشکی کشور صلوات.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۰
بسیجی بی ادعا

نظر شما چیه؟

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۶ ب.ظ


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۶
بسیجی بی ادعا

پرسید:ناهار چی داریم مادر؟

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ


پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟

مادر گفت : باقالی پلو با ماهی

با خنده رو به مادر کرد و گفت :

ما امروز این ماهی ها را می خوریم

و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند

چند وقت بعد ..عملیات والفجر 8 ...

درون اروند رود گم شد ...

و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۹:۴۵
بسیجی بی ادعا

شهدا شرمنده ایم

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ

آی شهدا دست ما رو بگیر …بی سیم هایی که شما میزدید و بی سیم هایی که ما الان میزنیم خیلی


تفاوت داره .شرمنده ایم بخدا …

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید
همت همت مجنون
مجنون جان بگوشم

حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر

محاصره تنگ تر شده...

اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی….
خواهرا و برادرا را دارند قیچی میکنند ….
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند….
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره …
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده، بوی گناه می ده …

همت جان

فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه راهم باشیم ….
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخویگوش شنوا…
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه…….
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ….

کو اونایی که گوش میدن.حتی میان و به این نوشته های ما هم میخندن چه برسه به عملش
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
کمک می خوایم حاجی …….
به بچه های اونجا بگو کمک برسونند

داری صدا رو…….
همت همت مجنون…….

حکایت ما الان اینه،

ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا

ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم. ولی بازم امیدمون به خودشونه.

یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید.بخدا پشیمون میشید

شهدا شرمنده .دستمون رو بگیر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۹:۳۶
بسیجی بی ادعا

غیــــــــــــرت !

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ


گفت : کــــه چــــی ؟ هی جــــانباز جــــانباز ، شـــهید شـــــهید!

اصــــلا به ما چــــه .. میخواســــــتن نـــــرن .... کسی مجبـــــورشون نـــــکرده بـــــود که !

گفــــتم : چرا اتـــــــفاقا ... مجبــــــورشون مــــیکرد !

گفت : کـــــــی ؟!!

گفتم : هـــــمون که تــــــو نــــداریش ...

گفت : مـــــن نــــدارم؟! ..... چی رو ؟!

گــــــــــفتم : غیــــــــــــرت ! ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۸
بسیجی بی ادعا

بلند کردن بابا..

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ


پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت.
کودک هم می خواست پدر را بلند کند.
وقتی روی زمین آمد دست های کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند
ولی نتوانست.
با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم.
بیست سال بعد پسر توانست پدر را بلند کند.
پدر سبک بود.

به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۳
بسیجی بی ادعا

عصای دست..

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ


دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد ....

مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد ....
گفت: هر چه تو بگویی فقط یک سوال!
میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۹
بسیجی بی ادعا